لطفا مرا تحریم کن عزیزم
اینگونه لااقل تا پایان عمر
در حال مذاکره ایم....
وضو نداری برای چی اومدی تو وبلاگم
.
.
من با وضو نوشتم ، تو هم با وضو ببین
تنبیه بی وضو:سه صلوات نقد بفرست
.
مااهلکنا من قریه الالها منذرون
منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
-
حرف های گنده گنده
(۸۱) -
باب دل دختر و پسر
(۳۶) -
روز های خاطره
(۳۶) -
روز اول و آخر
(۴۳) -
دور و ورمون
(۷۲) -
آدم شدن
(۱۰۲) -
حنگی که بود
(۹) -
جنگی که هست
(۱۴) -
اونی که بالا سرمونه
(۱۶۶) -
عشق و عاشقی و این مزه ها
(۶۶) -
آدم خوب ها
(۲۱)-
پیامبر خوبی
(۸) -
پدر خوبی
(۲۲) -
مادر خوبی
(۲۳) -
امام یخشش
(۱۲) -
حضرت عاشوزا
(۱۲۱) -
زینت عابدان
(۱) -
دین ما از این دو آقا
(۱) -
حضرت سلطان
(۱۲) -
چشم حسود از او دور
(۱) -
او آمد
(۳۸)
-
-
دلنوشته
(۱)
کلمات کلیدی
پربیننده ترین مطالب
- ۹۳/۱۰/۱۲عامل شهادت سردار تقوی
- ۹۳/۰۸/۰۱بهترین روضه خوان...
- ۹۳/۰۷/۲۹تحریف قرآن
- ۹۳/۰۶/۰۸فرصت ازدواج
- ۹۵/۱۰/۲۵آلودگی هوا
- ۹۳/۱۲/۱۴بی مادرها
- ۹۵/۰۳/۰۴برای با تو بودن
- ۹۳/۱۱/۱۲اینجا کوفه نیست
- ۹۳/۱۱/۱۲بهترین شهادت
- ۹۵/۱۰/۲۵رَمیدیم
مطالب پربحث‌تر
- ۹۲/۱۲/۲۰نمازفقط برای حال گیری است(6)
- ۹۲/۰۱/۱۲مداحی رقاصم رقاصم؛رقاصه عباسم
- ۹۲/۰۷/۰۳سینه خیز تا محرم
- ۹۲/۱۰/۱۳نماز کتک زدن ماست توسط خدا!؟(2)
- ۹۲/۰۷/۱۳کلید حل همه ی مشکلات (1)
- ۹۳/۰۷/۰۹ازدواج یک انقلابی متفاوت ازدیگران
- ۹۲/۱۱/۱۵نماز چگونه ادب میکند(4)
- ۹۳/۰۳/۲۰آهای کساییکه نماز را سبک میشمارید
- ۹۲/۰۷/۱۴لحظه شهادت = هنگام عروج
- ۹۲/۱۱/۰۱مرحله ی اول نماز مودبانه است(3)
پیوندهای روزانه
در برابر
شیطان بزرگ
وزیری
خشن و محکم
می خواهیم
نه ظریف و واداده...
دشمن وقتی
به شکست نزدیک می شود
از مذاکره سخن می گوید
کاش بنفش ها این را می فهمیدن
تا با توافق و برجام
شیرینی مقاومت را
به کام مردم تلخ نمی کردند.
خوارج
در لباس خودی ها
برای شکستن تحریم ها حاضر شدند
امام حسن را تحویل معاویه دهند!
دیروز حسن را به جنگ
و امروز حسین را به صلح
دعوت می کنند
.
.
.
آری آنان که برای رهبرشان تعیین تکلیف می کنند
از جنس کوفیان اند!
از شهرها
لوزان برای تو
کربلا برای من...!
من پایبند به توافقات عاشورایم
نه لوزان نه هیچ کوفت و زهرمار دیگری...!
تاریخ یعنی
اشتون یا اشعث
هیچ فرقی نمی کند
مثل توافقنامه با امان نامه!
کلاس شعر بود
ولی او شِر گفته بود
معلم با ناراحتی پرسید این شِر مال کیست؟
عجوزک که از ترس موهایش سفید شده بود
گفت من!
و چنین شد که نامیدنش
شرمن!